جدول جو
جدول جو

معنی شش یکان - جستجوی لغت در جدول جو

شش یکان
(شِ یِ)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان. محصول آنجا غلات و حبوب و چغندر و سکنۀ آن 123 تن و آب آن از چشمه و فاضلاب سراب فش و داراب سر است. از کنگاور می توان اتومبیل برد. تپه ای از آثار ابنیۀ قدیم در باخترآبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ یَ)
شش روزاول ماه شوال پس از عید فطر (دوم تا هفتم) که در آن شش روز روزه می دارند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شش بندان. رجوع به ششه و شش بندان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
خیمۀ مدور و قلندری. (ناظم الاطباء). رجوع به شش خانج و شش خنج شود
لغت نامه دهخدا
(شِ جَ)
دهی از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن. آب آن از چشمه و رودخانه است. سکنۀ آن 1008 تن و محصول آنجا غلات و حبوب و پشم و روغن و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی و راه آن اتومبیل رو است. در حدود 8 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ اَ)
ستۀ ضروری را گویند، یعنی شش چیز که تا وقتی که انسان زنده است بی اینها نباشد: اول، هوا که محیط ابدان است. دوم، اکل و شرب. سوم، حرکت و سکون بدنیه. چهارم، حرکت و سکون نفسانیه مثل غضب و فرح و خوف و حزن و خجالت. پنجم، نوم و یقظه، یعنی خواب و بیداری. ششم، استفراغ و احتباس، مثلاً خروج بول و غائط و جماع و فصد و حمام، و احتباس، عدم خروج چیزهای مذکور است از بدن. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
محله ای است از اصفهان و جعفر بن ناجیۀ شمیکانی اصفهانی بدانجا منسوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خیمۀ مدور و خیمۀ گرد و قلندری. (ناظم الاطباء) (از برهان). خیمۀ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمۀ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). ششخانه. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شش طاق و شش خانه شود، پرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، پردۀ در قصر. (ناظم الاطباء) ، سراپرده. (برهان) ، (اصطلاح نرد) خانه ششم نرد. ششمین خانه تخته نرد که هریک از حریفان را دو ششخانه باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش گاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ یَ / یِ)
سدس و یک جزء ازشش جزء چیزی و یک قسمت از شش قسمت چیزی. (ناظم الاطباء). سدیس. سدس. دانگی. یک دانگ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
بلا افتادن، آفت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی